عشقم شایا
27خرداد1393
شایاجون
سلام خانوم خانوما!
امروز تا رسیدم دم در خونه می خواستم برم خونه اما عشق تو منو کشوند خونه شما.
تا در زدم یه دفعه مامانی با عزیز نازنینم اومد درو واکرد تا نیگات به من خورد از ته دلت جیغ کشیدی. درست همون حسی که من داشتم انگار در تو هم بود.
برا همین بود که منم جیغ زدم و دستامو محکم کوبیدم توسینمو دویدم به طرفت. و فوراًبغلت کردم. تو رو بردم اتاقت که با اسباب بازیهات بازی کنی. گذاشتمت روی تاب.
برات خوندم تاب تاب عباسی، خدا شایا رو نندازی!!!!
من خوندمو تو قاه قاه خندیدی و من خندیدم و عشق و حال کردم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی