شاياشايا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

شاياجون

خرید طلا یادگاری از بازار زرگرهای کاشان

بهمن 1391 خرید النگو برای شایا جون از  بازار زرگرهای کاشان شایا جون امروز بعداز کلی برنامه ریزی و تنظیم وقت مامان و باباجون، برا خرید طلا رفتی مغازه زرگری برای خرید النگو و گوشواره، منم چندتا عکس ازت گرفتم تا یادت باشه که خیلی عزیزی.   زندگیتون طلایی دوستان من و دوستداران شایای من   ...
9 تير 1393

یکسالگی مبارک عزیزم

1391/7/7 اون شب هوا کمی سرد شده بود من ساعت 19 اومدم خونه ؛ اگرچه خیلی خسته از سر کار برگشته بودم اما وارد خونه که شدم ، اعضای خانواده ، امید جون و خاله ملیکا، مامی و بابا جون و حتی آقاجون رو دیدم که با چه هیجان و تحرکی آماده شده بودن تا برن بیرون و یکسالگی تو را با شادی سپری کنن. من هم اصلا یادم رفت که خسته هستم چیزها را جمع کردم و مقداری خوراکی برداشتم و همراه با میوه و کیک تولدت که بابا جونت خریده بود برداشتیم و رفتیم درکه؛ اون شب شام را در باغ خوردیم اما هوا سرد شده بود و باغ خیلی خوش گذشت. در پایان مهمونی همه هدیه هامون را دادیم و برای رشد و سلامتی ات دعا کردیم و با موبایل چندتا عکس یادگاری انداختیم.....    ...
9 تير 1393

نازنین زهرای عزیز تولدت مبارک!

2تیر1391 تولد نازنین جون خیلی خوب بود بخصوص که باعث شد همه فامیل همدیگر را زیارت کنیم. مامان و باباش هم خیلی زحمت کشیده بودن. امیدوارم خسته نباشن. نازنین زهرا نوه خاله زهرای منه. خاله زهرا همیشه با اسم قشنگ نوه اش خیلی حال می کنه و میگه اون نازنین زهراست.ما هم خانواده عروس خاله زهرا را خیلی ویژه دوست داریم . چون مریم جون مامان نازنین و باباش آقا میثم و بخصوص مادربزرگ نازنین یعنی نرگس خانم که دوست صمیمی و قدیمی مامانی منه هم یه جورایی خاص و باشخصیت و قابل احترام هستند. ما همه برای سلامتی، موفقیت و عاقبت بخیری نازنین زهرا خیلی دعا کردیم. و اکنون لازمه که از قول شایا هم از بزرگترها و نازنین زهرا تشکر کنیم.   از راست ب...
9 تير 1393

عشقم شایا

27خرداد1393   شایاجون سلام خانوم خانوما! امروز تا رسیدم دم در خونه می خواستم برم خونه اما عشق تو منو کشوند خونه شما. تا در زدم یه دفعه مامانی با عزیز نازنینم اومد درو واکرد تا نیگات به من خورد از ته دلت جیغ کشیدی. درست همون حسی که من داشتم انگار در تو هم بود. برا همین بود که منم جیغ زدم و دستامو محکم کوبیدم توسینمو دویدم به طرفت. و فوراًبغلت کردم. تو رو بردم اتاقت که با اسباب بازیهات بازی کنی. گذاشتمت روی تاب. برات خوندم تاب تاب عباسی، خدا شایا رو نندازی!!!! من خوندمو تو قاه قاه خندیدی و من خندیدم و عشق و حال کردم ...
9 تير 1393

عزیز نازنینم!

22 خرداد1391 عزیز نازنینم هر صبح که از خواب برخاستم اولین یادم تویی، عزیز نازنینم  در محل کار که ذهنم درگیر می شه باز یاد آرامم می کنه، عزیز نازنینم بعداز ظهرها که خسته به طرف خونه حرکت می کنم،فارغ از هر غصه ای با یاد تو لبخند بر لبانم نقش      می بنده، عزیز نازنینم  توی خونه، تواداره، تو خیابون، تو بیابون، تو جنگل و گلستون یادت هرگز نمیشه فراموش، عزیز نازنینم     ...
9 تير 1393

شایا جون تولدت مبارک

شایا جون عزیز نازنینم! اومدی و به موقع اومدی ، خوش اومدی عزیز نازنینم! امروز جشن میلادت با حضور همه اهل خانواده و فامیل بود که خیلی هم خوش گذشت. این عکس رو که محدثه جون دختر خاله فاطمه گرفت خیلی خوشم اومد برای همین به عنوان عکس منتخب از میان این همه عکسی که گرفته شد در در اول نوشته هام گذاشتم.     امروز با شکوهترین و لذت بخش ترین روز عمر من است چرا که خداوندتو را به ما با تمام زیباییهایت به ما هدیه داد و من با کمال افتخار و شکر به درگاه خداوند توانستم تمام زیبایی عالم را به اهل خانواده، دوستان و آشنایان و فامیل های عزیز نشون بدهم . خوش اومدی عزیز خوش قدم.     به زمین خوش ...
9 تير 1393

سونوگرافی شایا جون قبل از تولد

شایا جون قبل از تولد شایا جون می دونی قبل از اینکه بدنیا بیای چه احساسی داشتیم؟ یه حس قشنگ، یه حس انتظار!!! این تصویر وقتیه که هنوز کاملا شکل نگرفتی ول اینقدر عزیز بودی که تا مامی از بیمارستان اومد و تصویر سونوگرافی را بهم نشون داد بی اختیار اشکم درومد. این اشک خوشحالی بود به چند جهت: اول اینکه سلامتی شما محرز شده بود و دوم اینکه جنسیتت مشخص شده بود و دلایل بسیار دیگه.... اصلا مگه خوشحالی انتظار نوه دلیل می خواد؟!!!!!>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>     اون موقع که در انتظار اومدنت بودیم خیلی وقتا من این حس را با انتظار آمدن آقا امام ز...
9 تير 1393

حواست باشه گلم داری دوساله می شی

شایای من، وقتی باهت حرف می زنم اصلا فکر نمی کنم که در سن نوزادی و کودکی بسر می بری، ماشالله همه چی سرت می شه.  هزار ماشالله هر کاری و هر حرفی را عینا تقلید می کنی این باعث شده که همه حواسمون رو جمع کنیم و درست حرف بزنیم. چندت عکس همینجوری انتخاب کردم اگرچه عکسای بهتری داری ولی اینا در دسترس من بودن  ...
31 شهريور 1392

شایاجون عروسی خاله جون خوش گذشت

یازدهم اسفند 1391 باهم رفتیم عروسی خاله جون ملیکا، همش گریه کردی فکر نمی کنم به مامان خوش گذشت چون تو معمولا از جای شلوغ خوشحال نمی شی. یکی از چیزایی که ازش بیزاری اینه که محدود بشی و مرتب بغلت کنن برای همین در جای شلوغ اجازه نمی دن که هرجایی می خوای بری و هرکاری می خوای انجام بدی؛ بخصوص توی عروسی که همه تمایل دارن تو با اون حالت ، خندون و سرحال باهاشون عکس بگیری. اون وقت چی می شه!!! به هرحال چندتا عکس که ازت گرفتن و امروز که عکس ها رو تحویل گرفتیم توی وبلاگت گذاشتم تا همه ببینن چقدر خوشگل شدی و به هر حال آبرو داری کردی. عزیزم ان شاءالله خودت با اونایی که به وبلاگت سر می زنن همیشه خوش باشید و به قول معروف همیشه به عروسی و شادی! ایش...
28 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شاياجون می باشد